يک شب تنهای تنها، غرق بودم درون غم (بذرش)

4

1- يک شب تنهای تنها، غرق بودم درون غم

در اين دنيای فانی نبود برايم همدم

  

(آسمان دنيای من خورشيدی نداشت

شيطان در زمين قلبم بذر غم می کاشت) (2)

  

2- بين آن تاريکيها، چشم من نوری را ديد

فرياد زدم ای خدا، او صدايم را شنيد

 

(او عيسی بود، او عيسی بود، نزد من آمد

با يک دنيا شادی آمد در قلبم بنشست) (2)

 

3- چون نورش تابيد بر من، روشن شد دنيای من

شيطان تا عيسی را ديد، بذرش را برداشت گريخت

 

(ديگر امروز آزادم من از دام غمها

می سرايم هللوياه بر نام عيسی) (2)