يادمه اون قديمها، که غرق بودم توی گناه 1

1- يادمه اون قديمها           که غرق بودم توی گناه

چه روزهای تاريکی     ميلوليدم توی گناه

اما عيسی آمد     درد مرا صدا کرد

زنجيرهای غم را     از دست و پام رها کرد

ديگر امروز تنها     خدا را می پرستم

من اين همه شادی را     مديون عيسی هستم

عيسی سلطان من      سلطان مهر و وفا

عيسی نجات من      نجات همه قومها

2- ميخوام اکنون او مرا    با روح خود لبريز کند

اين دل شکسته را     با مهر خود شفا دهد

اکنون در آسمان     فرشته ها خوشحالند

برای اين لحظه     جشن بزرگی دارند

چرا من نکشم     دست از کارهای دنيا

چرا من نباشم     شريک اين خوشيها

باران محبت     بر قلب من ميبارد

درون شادی     در هر نهان می آرد